خلاصه سفرنوروز94
عزیزم خیلی وقته وقت نکردم بیام به وبت سر بزنم راستش کارای عید ومسافرت وبعدش عقد اقا
رسول حسابی وقتمون را پر کرد هرچند وقتمون پر بود ولی عوضش به خوشی گذشت انشاله
همیشه زندگی ادم به خوشی بگذرد امسال با توو بابای گلت خیلی سفر خوبی داشتیم
راستش بعد از سفر به خوزستان بابات تصمیم گرفت امسال به بوشهر بریم وای مامان جون
تارسیدیم بوشهر تو مثل این دریا ندیده ها پریدی تو آب اونقدر اب بازی کردی که من ترسیدم
سرما بخوری خلاصه بابا هم ازاین سفر خیلی راضی بود تو دورورزی مه بوشهر بودیم ما فقط
دریا بودیم یعنی جای دیگری ازبوشهر رو نرفتیم به خاطر ذوقی که تو داشتی گلم بعد ازراه
برگشت ازبوشهر یک سر به بندر گناوه زدیم اونجا کلی چیز برات خریدم لباس .اسباب بازی
یک اسکوتر خوشکل صورتی هم بابایی برات خرید بعدش اودیم طرف خرمشهر دو روزی موندیم
وبرگشتیم ولی عزیزم خییییییییییییییییییییییییییییییییلی به من وتو بابایی خوش گذشت
انشاله خدا تو بابایی رو برام نگه داره و شادشاد شاددرکنارهم باشیم دوستون دارم عزیزانم