دخترکم
عزیزکم نمیدونم احساس میکنم تو تمام زندگی منی حتی یک لحظه طاقت دوریت راندارم ازموقعی که از سرکارمیام تا آخر شب همش پیش همیم توبه من وابسته ومن به تووابسته جدیدا به بابایی هم خیلی وابسته شدی تا بابا خونه نباشه میگی مامان بابا تاس(یعنی بابا کجاست) مامان جون نمیدونی با اومدنت تو زندگی من و بابایی چه نوری بخشیدی درسته ازسرکارخسته میایم وتو میخوای همون موقع باهات بازی کنیم ولی این بازی کردن وادا دراوردن تو برام لذت بخشه خوب دخترم چند روز بیشتر به تولدت نمونده دوست دارم بهترین جشن را بگیرم ولی به دلایلی که پارسال باعث حرف وحدیث شد دوست ندارم جشن بگیرم ولی تصمیم گرفتم یک کیک خوشکل برات بگیرم ببرم خونه مامان جون اونجا یک تولد کوچیک برات بگیرم عوضش هدیه تولدت را بزرگ میگیرم حالا موندم دوچرخه بگیرم یا طلا انشاله بابا به توافق رسیدم میرم برات خرید میکنم گلم ...دیروز هم رفتم خیابون ازچندتا لباس خوشم اومد برات خریدم بابا میگه چندی لباس برای مریم میخری حیفه ولی چه کنم دست خودم نیست لباس خوشکل دخترونه که میبینم نمیتونم ازش بگذرم مگر من چندتا مریم دارم داروندارم مال اونه گلم .دوستتان دارم عزیزانم (تو وبابایی)