مریممریم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
متینمتین، تا این لحظه: 2797 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

لحظات رویایی مرمر ومامانش

یه خانواده خوشبخت و شاد بهشت زودتر از موعد است

خاطره دیروزیازدهم شهریور

1392/6/12 8:43
نویسنده : مامانی
170 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان دیروز صبح من وتو وبابایی باهم رفتیم محمود آبادوای چقدرخوش آب وهوا بود اونجا همگی بودند داشتند بادام پایین میکردند وهمه کمک میکردند تواولش غریبی میکردی وفقط بغل من بودی ولی بعدش کمی بهتر شدی منم کمی توروگذاشتم زمین وشروع کردم بادام جمع کردن ولی زود خسته شدم تورو اوردم خونه ناهارت رادادم ونهاربقیه راحاضرکردیم بابات اون روزخیلی خسته شدبمیرم براش اصلا عادت نکرده اینجوری کارکنه شب که اومدیم خونه کمردردداشت خوب بگذریم ناهار راخوردند وکمی استراحت  کردند ودوباره رفتند دشت ولی من چون خانم خواب بودی موندم تا ازخواب پاشدی لباسهایت راعوض کردم وبردمت دشت تو هم خوشت اومده بود اونجا آتش روشن کرده بودند وچایی اتشی وبعدش هم ذرت راگذاشتند رواتش تو دودستی ذرت راچسبیده بودی اینو بگم که خیلی ذرت دوست داری تو خونه هم که درست میکنم قشنگ بهش میچسبی تا تمامش کنی ساعت ٧ونیم کارها تموم شد وماراهی خونه شدیم ازدرکه اومدیم تو تورو یکراست بردم توحموم ترسیدم مثل اون دفعه کک تولبا سهات مونده باشه عزیم بعد ازحموم کلی انرژی گرفتی ومیخواستی بابابات بازی کنی بابات هم کمردرد داشت حوصله بازی کردن نداشت ولی تو آنقدرخودشیرینی میکردی که بابات رامجبورکریدی همبازیت بشه راستسی اقا رسول وآقا حجت هم یک سری اومدن پیشت سربه سرت گذاشتند ورفتند عزییزم دوست دارم راستی چیزی به تولد بابایی نمونده باید منو تو به فکر یک هدیه خوب که خوشش بیاد باشیم بابات که نیازشدید به لپ تاب ذاره چند روزه هم به فکر خریدنشه ولی باید ببینم میتونم تااون روز پولش راجورکنم براش هدیه بگیرم یانه خدابزرگه گلم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)