دخترم تمام زندگیم
دخترکم امروز صبح بغلت کردم بردمت خونه مامان جون یک لحظه بیدارشدی گفتی مامان کجا میری گفتم عزیزم میرم
سرکار گفتی مامان منم بیام گفتم نه گلم بمون پیش مامان جون من زود میام گفتی مامان خوب نرو سرکار گفتم
عزیزم نمیشه باید برم عسلم گفتی باشه مامان برو فقط زود بیا
دخترگلم خیلی دوست داشتی پیشت بمونم راستش منم خیلی ناراحت شدم که نصف روز رو نمیتونم پیشت باشم
فکرمو درگیر کردی نمیدونم آیا نبودن نصف روز کنار من وبابایی چقدر تو روحیه ات تاثیر خواهد گذاشت آیا دراینده به
خاطر این کارم خودم را سرزنش خواهم کرد ..اگر رفتی مدرسه نیاز بیشتری به ما داری ایا صلاح هست تنهات
بزاریم ...نمیدونم باید با یک مشاور صحبت کنم ولی عزیزم تو تمام زندگی منی حاضرم کارم رو به خاطر تو ازدست
بدهم ...سرمایه زندگی من تو هستی نه چیز دیگری.... باید درمورد این موضوع با بابات صحبت کنم ببینم راهکاری
هست که این خلا رو برات پر کنیم آخه عزیزم تو خیلی به من وبابایی وابسته شدی درکنار ما همیشه خندونی و
میخوای بازی ولی اصلا بهونه های الکی نمیگیری ولی مامان جون میگه صبح خیلی بهونه میگیری ....نمیدونم چی بگم ولی امروز ازصبح که اومدم سرکار فکرم پیشته نتونستم قشنگ کارکنم
راستی یک خبرخوش هم بهت بدم مسافرت مشهدمون هم جور شد انشاله بعدازماه روزه
میبرمت پابوس اقا امام رضا ولی هنوز تصمیم نگرفتیم باچی بریم من به بابا میگم باماشین تو
خسته میشی از رانندگی با قطاری هواپیمایی چیزی بریم ولی بابا میگه میخوام با ماشین برم
که نیشابور وشهرهای دیگه رو هم ببینیم ولی میدونم تا مشهد فاصله زیاده بابا خسته خواهد
شد بلکه بتونم راضیش کنم بلیت بگیریم انشاله این سفرهم مثل سفرهای قبل به من وتو
بابایی خوش بگذره گلم