خونه تکونی عید
دخترکم خودت میدونی که مامان دوروز مرخصی گرفته بود که خونه تکونی کنه ولی دوروز مثل باد گذشت هیچی نفهمیدم روزاول آشپزخونه راتمیز کردم ودیروز اتاق راجابه جا کردیم امروز هم خونه رابه هم ریخته گذاشتم واومدم سرکار اگر بعدازظهر به خاله وفاطمه بگم بیان کمکم بلکه این خونه تکونی عید تموم بشه آخه طفلک بابات هم اسفند ماه کارشون زیاد میشه نمیرسه کمکمون کنه دیروز دیدی که تااومد ناهارخورد دوباره برگشت سرکار تا ساعت ٧و٨شب پس مجبورم خودم کارهاروبکنم ماشاله توهم مریم جان کم خونه نذاشتی تاتونستی کثیف کردی دیگه باید بهم قول بدی مثل یک دخترخوب خونه رابه هم نریزی به خدا مامان وقت نمیکنه عزیزم بعضی وقتها میگم کاش خانه دار بودم به خونه وبچه وشوهربیشتر میرسیدم .....وای ازیک طرف هم به بابا میگم امسال نریم مسافرت بمونیم توخونه خستگی درکنیم ولی بابا میگه باسفرحال وهوات عوض میشه سرحالترمیشی بهش میگم دوماه پیش رفتیم جنوب دیگه نمیخواد بریم ولی میگه عید فقط هوای جنوب منچستریه(به قول بابایی)خلاصه امسال هم اگرخدابخواد راهی خرمشهروآبادان واهوازیم اگرهم وقت کردیم شاید گناوه هم سری بزنیم...........فعلا ارباب رجوع دارم باید برم دوباره میام دخترگلم